پاییز زرد هم که خجالت نمیکشد
رحمی به باغ رو به زوالم نمی کند
آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چه کار؟!
وقتی که سنگ ،رحم به بالم نمی کند
مبهوت مانده ام که چرا چشمهای شب
این اولین شب است که بوی خیال تو
درگـیر فکـرهای محـالم نمی کند
حالا که روزگار قشنـگ و مدرنتـان
جز انفـعال شـامل حالـم نمی کند ،
حتی سکـوت آیـنـه لالـم نمی کند.
من غریبم ای غریبه آشنایم می شوی؟
آشنا با گریه های بی ریایم می شوی؟
در غریبستان چشمم التماس عاشقی است
با نگاهت همصدا با چشمهایم می شوی؟
گر دلم پرچین ندارد این نشان سادگی است
همنشینی ساده و صادق برایم می شوی؟
در خزان غربت و آوارگی پژمرده ام
با بهار ریشه هایت ریشه هایم می شوی؟
روزگار ، اندیشه های تیره را می پرورد
ای غریبه جانپناه با وفایم می شوی؟
غصه هایم ای رها از بند سخت بی کسی است
انتهای غصهء بی انتهایم می شوی؟
وقتی دلم تنگ میشه ..... |
|
هر وقت که دلم برات تنگ میشه، میرم یه گوشه دنج و خلوت آنقدر بهت فکر می کنم که پر میشم از حس بودنت! یاد این روزها تا ابد با من خواهد ماند! |