-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1384 19:54
دیگر بهار هم سـر حالم نمی کند چیزی شبـیه گریه زلالم نمی کند پاییز زرد هم که خجالت نمی کشد رحمی به باغ رو به زوالم نمی کند آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چه کار؟! وقتی که سنگ ،رحم به بالم نمی کند مبهوت مانده ام که چرا چشمهای شب دیگر اسـیر خواب و خیالم نمی کند... این اولین شب است که بوی خیال تو درگـیر فکـرهای محـالم نمی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1384 19:45
من غریبم ای غریبه آشنایم می شوی؟ آشنا با گریه های بی ریایم می شوی؟ در غریبستان چشمم التماس عاشقی است با نگاهت همصدا با چشمهایم می شوی؟ گر دلم پرچین ندارد این نشان سادگی است همنشینی ساده و صادق برایم می شوی؟ در خزان غربت و آوارگی پژمرده ام با بهار ریشه هایت ریشه هایم می شوی؟ روزگار ، اندیشه های تیره را می پرورد ای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 تیرماه سال 1384 10:38
وقتی دلم تنگ میشه ..... هر وقت که دلم برات تنگ میشه، میرم یه گوشه دنج و خلوت آنقدر بهت فکر می کنم که پر میشم از حس بودنت! آره! این روزها بیشتر از هر روزی دیگه ای دلم برات تنگ میشه! امروز توی رویام کلی باهات حرف زدم، باهات درد دل کردم خیلی قشنگ بود، اما قشنگتر از اون میدونی چی بود، که تو مثل همیشه فقط گوش میدادی به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 تیرماه سال 1384 10:30
بمان ستاره ..... غم غروب نشست بر روحم.....بمان ستاره که بی تو شب میمیرد میان برکه ی عشق منتظرم.....برای شهر دلم انتظار میمیرد دلم مثل شقایق غم دارد.....وجودم ابی و بارانی ست چگونه بی تو بمانم بهانه ام.....دلم هنوز در دلت زندانی ست بدان که قصه ی عشقم دور از هوس است.....بیا و قصه ام را دوباره باور کن بیا و به جای هجرت و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1384 22:06
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1384 21:49
امروز بهترین روز زندگیه منه بهترین روز به معنایه واقعیی روزیه که خدایه بزرگ بهترین نعمت رو به من داد و به جرأت میتونم بگم که خدا بهترین بندشو به من داد روزی که زندگیه من روشن شد روزیه که عشق معنا پیدا کرد آره امروز روز تولد عشقه منه به معنیه دیگه روز تولد خود من تولد زندگیم عشقم نفسم آره امروز روزیه که نفسه من به دنیا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1384 21:52
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی آره بازم منم همون دیوونه همیشگی سلام بر دنیا نمیدونید چقدر امروز خودم هستم و خوشحالم امروز خدایه مهربونم یه بیعت پاک با ستاره زندگیم برامون بست به نهایت پاکی به زیبایی مطلق و به کمال احساس ای پاکترینم بس که زیبایی تو را با ماه اشتباه میگیرم راستی ! تو در زمینی یا من در آسمان ؟؟ زیباترین...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 تیرماه سال 1384 19:47
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 تیرماه سال 1384 20:51
کی به دادم میرسی تو زندگیم موج می زنی خاتون شهر اطلسی دلم گرفته از همه تو کی به دادم می رسی نفس نمونده مهربون تو این شبای گریه سوز معجزه کن نفس بده مثل همیشه و هنوز منو ببر تو لحظه هات غزلم غزل بخون طعنه به شوق من نزن تو قطره اشک من بمون بیا ببین چه بی کسم تو خشم شهر بی کسی می سوزه فصل بودنم اگه به دادم نرسی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 تیرماه سال 1384 13:09
اگه تا روز قیامت داشتنت نباشه قسمت چشم براه تو میمونم با دلی پر از صداقت اگه با اشکای گرمم دل سنگ برام بسوزه اگه جسم من بپوسه بعد دنیای دو روزه اگه نقش قصه هاشی مه روی قله هاشی بری و از من جداشی اگه باشی و نباشی نه فقط عاشقت هستم مرحمی رو قلب خستم این تویی که می پرستم سر سپرده تو هستم اگه جای تو به این دل همه دنیا رو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 تیرماه سال 1384 08:44
peter_206_xx
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 تیرماه سال 1384 10:10
عاشق و خودم را آنگونه خواهم ساخت که تو دوست می داری تا بروزگار بودن با تو، بهترین باشم برای تو ... چشمان عاشقم همچنان تورا می نگرند تا بدرون تو ره یابند و موجی از دوست داشتن و عشق را بدرون تو جاری سازند من با تو خواهم ماند ، تا ابد ، چنان که عهد کرده بودم .... و تو را برای تو خواهم خواست، و خودم را برای تو ... اگر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 تیرماه سال 1384 09:56
دوستت دارم.... اگر باد بودم می وزیدم، اگر ابر بودم می باریدم، اگر مهر بودم می تابیدم، اگر خدا بودم می آفریدم تا بدانی دوستت دارم .... اگر ابر بودی به انتظار اشکت می نشستم، اگر مهر بودی در پرتو ات خود را گرم می کردم، اگر باد بودی چون برگ خزان خود را بدستت می سپردم، اگر خدا بودی به تو ایمان می آوردم تا بدانی دوستت دارم،...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 تیرماه سال 1384 11:51
چه کسی خواهد دید مردنم را بی تو؟ گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس خواهد گفت. آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی، روی خندان تو را کاشکی می دیدم. شانه بالا زدنت را بی قید، و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد، وتکان دادن سر را که عجب،عاقبت مرد؟ افسوس، کاشکی می دیدم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 تیرماه سال 1384 11:36
این داستان روواسه روزهای شیرینه کودکی که هیچ وقت برنمی گرده نوشتم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1384 19:24
اینم یه داستان خوندنی واسه دوستانه عزیزم !!!!!! یکی بود یکی نبود . غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود . یه روز مادر شنل قرمزی رو به دخترش کرد و گفت : عزیزم چند روزه مادر بزرگت مبایلش و جواب نمیده . هرچی SMS هم براش میزنم باز جواب نمده . online هم نشده چند روزه . نگرانشم . چندتا پیتزا بخر با یه اکانت ماهانه براش ببر . ببین...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 تیرماه سال 1384 10:37
پنجره یک پنجره برای دیدن یک پنجره برای شنیدن یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی در انتهای خود به قلب زمین می رسد و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ یک پنجره که دستهای کوچک تنهایی را از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم سرشار می کند و می شود از آنجا خورشید را به غر بت گلهای شمعدانی مهمان کرد یک پنجره برای من...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 تیرماه سال 1384 10:26
دوستی دل من دیرزمانی است که می پندارد دوستی نیزگلی است مثل نیلوفروناز شاخه ترد وظریفی دارد بی گمان سنگدل است آ نکه روا می دارد جان این ساقه نازک را - دانسته- بیازارد! درضمیری که ضمیرمن وتوست ازنخستین دیدار هرسخن هررفتار دانه هایی است که می افشا نیم برگ وباری است که می رویانیم آب وخورشید ونسیمش مهراست گربدانگونه که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 خردادماه سال 1384 10:43
. . میگن آدمی با عشق نفس میکشه... با امید زنده است... میگن قلب آدمها با عشق زنده است... آرزو میکنم همیشه زنده باشین ! نمیدونم من هم زنده حساب میشم یا نه؟ سال نفس کشیدن و زندگی نکردن کم دردی نیست... به دنیا اومدیم که نفس بکشیم ولی هوا رو از ترس آلوده شدن توی سینه حبس کردیم... اونقدر که هوای تازه رو به کل یادمون...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 خردادماه سال 1384 13:02
تومی دانی؟ نمی دانم تو می دانی که می میرم ولی افسوس که می دانم تو می دانی منم سوسوی یک فانوس تومی دانی شقایق هاپرندازناله وزاری ودر خواب دوچشمانم فقط غربت شده جاری تومی دانی غزل هایم زرنج ودوری ایت مردند پرستوها سکوت وغم برای کوچکشان بردند تو می دانی نگاه من کنارپنجره خشکید و کوچه با همه شوقش زداغ رفتنت رنجید تو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 خردادماه سال 1384 10:27
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 خردادماه سال 1384 20:39
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1384 19:58
( عشق ) لیلی ومجنون شیرین و فرهاد یوسف و زلیخا اینها نشا نه هایی از عشقند،عشق عشق:یعنی امروز،فرداو همیشه عشق:یعنی دوست داشتن به اضافه صداقت،رفاقت و معرفت عشق:آن سوی من است،آن سوی تردید،آن سوی اگر،اما،شاید و............... عشق را باید به جا آورد،محترم شمرد،شناخت عشق کودکی است که بوی صداقت می دهد دست عشق را در کوچه های...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1384 11:46