دیگر بهار هم  سـر حالم نمی کند

چیزی شبـیه گریه زلالم نمی کند

 

پاییز زرد هم که خجالت نمیکشد

رحمی به باغ رو به زوالم نمی کند

 

آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چه کار؟!

وقتی که سنگ ،رحم به بالم نمی کند

 

مبهوت مانده ام که چرا چشمهای شب

دیگر اسـیر خواب و خیالم نمی کند...

 

این اولین شب است که بوی خیال تو

درگـیر فکـرهای محـالم نمی کند

 

حالا که روزگار قشنـگ و مدرنتـان

جز انفـعال شـامل حالـم نمی کند ،

 

باید به دستـهای مسلّح نشان دهم

حتی سکـوت آیـنـه لالـم نمی کند.

 

 :::www.taranehha.ws:::

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد