من غریبم ای غریبه آشنایم می شوی؟
آشنا با گریه های بی ریایم می شوی؟
در غریبستان چشمم التماس عاشقی است
با نگاهت همصدا با چشمهایم می شوی؟
گر دلم پرچین ندارد این نشان سادگی است
همنشینی ساده و صادق برایم می شوی؟
در خزان غربت و آوارگی پژمرده ام
با بهار ریشه هایت ریشه هایم می شوی؟
روزگار ، اندیشه های تیره را می پرورد
ای غریبه جانپناه با وفایم می شوی؟
غصه هایم ای رها از بند سخت بی کسی است
انتهای غصهء بی انتهایم می شوی؟